2
گاه که بیزاری پشت در
خورشید هر چقدر درخشان ! کورسو
خیال تا هر کجا ! بن بست
و رویا هر چه بلند ! رد پا
دنیا ! نفس نفس
امید ! آروغ ظفرمندان
و خاطرات ! دستمالی ِ کودکی.
شاید افلاطون راست باشد
لامسه خیالی است برای قرار
و ما
هی سرگردان گرد چاهی
که انتهایش مردی است شبیه من
یا شعری
که خیلی خوب اگر باشد
با نقطه شروع
و با سه نقطه ...؛
آخر ندارد
...
علی رضا پرویز- زمستان 91
+ نوشته شده در دوشنبه نهم اردیبهشت ۱۳۹۲ ساعت 9:29 توسط علی رضا پرویز
|